۱۳۹۵ آبان ۲۱, جمعه

سرآشپزان ایرانی، استادانی ناشناخته - اندر حکایت بی نام و نشانی هنرمندان آشپزی

بعض از روشنفکران و اهالی اندیشه، اهل مطبخ را یکسره بیگانه با عقل و هنر و دانش پنداشته و حکم داده اند که «عقل و شکم یکسره در تباین و تناقض با یکدیگرند و اهل مطبخ را با عقلانیت و دل و معنا کاری نیست!» برخی مردمان حق ناشناسی کرده و به این طایفه ی هنرمند که قرن هاست پاسدار گنجینه ی هنر و فرهنگ آشپزی و سفره ی ایرانی بوده اند و این میراث را سینه به سینه آموخته اند و آموزش داده اند، به دیده ی حقارت می نگرند. فرنگان و هندوها و چینی ها و ژاپنی ها که هنر آشپزی اشان امروز عالمگیر و وسیله ی انتقال فرهنگی و جذب گردشگر و کسب درآمد و اشتهار جهانی گشته، استادان آشپزی خود را هم شآنِ بزرگان هنر و میراث داران فرهنگشان، بزرگ می دارند. نوشته های آنان را چون برگ زر می برند و فرهنگ آشپزی اشان را موجب افتخار میدانند. از زندگی و روش کار آنها صدها ساعت فیلم و برنامه تهیه می کنند و از آشپزی اشان به مثابه وسیله ای برای بسط نفوذ فرهنگی و در نتیجه منفعت اقتصادی و تشویق گردشگران به سفر به کشورشان برای چشیدن خوراک هایشان استفاده می کنند.
با نگاهی و گردشی در شبکه های اینترنتی می توانید نام دهها تن از استادان آشپزی اشان را بیابید که تجلیل ها از آنها می شود و هر قاب خوراکشان را همچو طبقی از جواهر می خرند و ثبت می کنند. اما ما حتی یک نفر از استادان حال حاضر آشپزی امان را که بی سر و صدا و ادعا در گوشه ی آشپزخانه های هتل ها و غذاخوری ها به کار مشغولند و چراغ طباخی سنتی ایران را روشن نگاه می دارند می شناسیم؟ 
سمبل آشپزی روزگار ما می شود مرد بی هنری که آرزو دارد تصویرش شبیه سر آشپزان فرنگی شود و نهایت هنرش ریختن پنیر و سس کارخانه ای بر هر مطبوخی است و تبلیغ برندهای مختلف و تشویق مردم بی نوا به خوردن خوراک های بی کیفیت کارخانه ای! آن هم مواد غذایی یخ زده و فرآوری شده که خوردنشان ضرر دارد و بلکه از زهر هلاهل بدتر است.
شایسته است که اسامی استادان راستین آشپزی ایرانی و شیوه ی کارشان به مثابه بخشی از میراث معنوی ثبت و ضبط گردد. چنین کسانی بوده اند که خوراک هایی را از دل تاریخ تاکنون حفظ کرده اند، بهتر کرده اند و به دست آیندگان رسانده اند. ثبت ظرایف کار و تجربیات آنان باید مایه و پایه ی صدها ساعت برنامه مستند ویدیویی قرار گیرد. در کشوری که هزاران نوع خوراک متنوع و رنگارنگ ِ برآمده از مواد اولیه ی طبیعی و با استفاده از شیوه های آشپزی سالم وجود دارد، حتی یک شبکه تلویزیونی ایرانی به این هنر مهم و ابزار فرهنگی بی همتا نمی پردازد. شرکت دادن بانوان هنرمند خانه دار در بخش آشپزی برنامه خانواده البته چاره ی کار نیست. این کار تحقیق و بررسی و ساخت برنامه ای مستقل می طلبد.
صنف آشپز و طباخ برای خود آیین و طریقت و راه و رسم و مرشد و مراد و مرید و شاعر شیرین سخن و نویسنده ی خوش ذوق هم داشته اند و البته دارند. نادر میرزای قاجار که در این نوشته ها از او بسیار یاد کرده ام کتابی دارد که از زبان همسرش - که او را «خدایْ خانه» می نامد - روایت کرده است. کتابی که نثرش به نهایت فاخر و نفیس و نشانی است از فرهیختگی صاحب قلم که خودش هم دستی به کارد و کفگیر و تابه دارد. مولانا ابواسحاق حلاج شیرازی مشهور به شیخ اطعمه که «اکثر قصاید و غزلیات و سایر اشعار شعرای به نام را در صورت مدح اطعمه جواب گفته است و حقیقتاً نیک از عهده بر آمده…» (وصف طعام، ۱۲) و سرانجام نجف دریابندری بزرگ کتاب مستطاب آشپزی را به نهایت آراستگی و زیبایی نوشته و بخشی از آشپزی ایرانی را به شیوه ای درست و پاکیزه به ثبت رسانده و بیشتر دستورها را خود به همراه همسر نازنین و هنرمند به ملکوت رفته اش فهیمه راستکار طبخ کرده است. از مرادها و سر سلسله های آشپزی و نانوایی و رسم و طریقت آنها و درجات و سنتهایشان به وقت دیگری خواهم نوشت.
یکی از خوراک های قدیمی و بلکه باستانی ایرانی همانا بورانی است. بعضی منابع آن را به پوران دخت یا بوران دخت فرزند خسرو پرویز ساسانی و عده ای به پوران یا بوران بنت حسن بن سهل همسر مامون عباسی نسبت داده اند.در قدیم بورانی به سان خوراکی که به تنهایی خورشِ نان بوده به عنوان یک وعده غذا صرف می شده است و امروزه به عنوان کنارِ خوراک یا پیش غذا بر سر سفره می نهند. از در آمیختن بسیاری از سبزیجات و صیفی جات پخته با ماست، می شود بورانی ساخت. از این میان لطیف ترین و لذیذترینش، بورانی بادمجان است. یکی دو بادمجان و یک حبه سیر و سطلی ماست برای این بورانی بس است. بادمجان ها را پوست گرفته و از درازا برش دهید، نمک بزنید و دو سه ساعتی استراحتش دهید و پس از آن بیفشارید و تلخ آبش را بگیرید و در روغن تفتیده سرخ کنید: «خوالیگر ِ استاد باید که بادنگان نسوزد و تباه نگردد و همه پارچه ها به یک اندازه سرخ گردد» (نادر میرزا). بادمجان ها را به هم بیامیزید یا قطعه قطعه کنید، مختارید. سیر خامی را نرم بکوبید یا رنده کنید و با ماست البته غیر کارخانه ای مرغوب بیامیزید و نمک و فلفل بزنید. افزودن نعنای تفت خورده و خوردنش با نان سنگک و سبزی تازه سزاوار است.
درست کردن بورانی زحمت و ریخت و ریز چندانی ندارد جز آنکه سرخ کردن بادمجان، اجاق را چرب و لکه دار می کند، بر شماست که اشپزی را تمام کرده و اجاق را به روز اولش بازگردانید.


















۱۳۹۵ مهر ۲۱, چهارشنبه

آلوی ملکم یا همان سیب زمینی

سیب زمینی که امروز از ارکان مهم آشپزی فرنگی است به سال ۱۵۳۰ به دست اروپاییان رسید و تازه پس از گذشت یک قرن از ورودش خوردنش اندک رواجی یافت. نادر میرزای قاجار می نویسد:« در فرنگ … این خوردنی تا در این سالهای نزدیک نبود…سالهای دراز بزرگان فرانسه این خوردنیِ نیکو نخوردندی. این را خورش ارزانیان دانستندی. تا یکی از شهریان فرانسه این خوی زشت به یکسو نهاد.»پیش از فرانسویان، ایرلندی ها و انگلیسی ها به ارزش سیب زمینی پی بردند و این محصول نجاتبخش جان مردمان فقیر در دوره های قحطی و کم محصولی شد. آن مردی که نادر میرزا از او نامی نمی بَرَد و به ذکر« یکی از شهریان» در مورد او بسنده می کند، آنتوان آگوستن پرمانیته دانشمند گیاهشناس بود که با تلاش بسیار سرانجام توانست فرانسویان را به «یکسو نهادن خوی زشت» ِ سیب زمینی نخوردن، راضی کند. از قرار معلوم فرانسویانِ آن روزگار مردمان سخت گیری بوده اند که به سادگی راضی به خوردن خوراکی جدید نمی شده اند و بامقاومت بی جهتِ خود به دل مرحوم آنتوان آگوستن پرمانیته خون ها کردند تا سرانجام به قول نادر میرزا«اکنون توان گفت که بیش تر خورش فرنگان از این سیب است.»
سیب زمینی در ایران هم داستانی دارد: سرجان مَلکُم - با مَلکَم خان اشتباه نشود - از دیپلمات های حکومت انگلیسی هند بود که سه بار بین سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۸۱۰ با سمت های مختلف از مترجم تا سفیر به ایران آمد، فارسی را نیک می دانست و ماموریتی لابد استعماری داشت. سِر جان در سفر دوم به ایرانِ فتحعلیشاه قاجار هدایای زیادی از جمله بذر سیب زمینی برای دربار ایران به همراه آورد. این بذرها اول بار در روستای پشند - در غرب تهران - کشت شد و حاصلش سیب زمینی پشندی. در سالهای اول مردم سیب زمینی را آلو می خواندند. چطور مردمان آن دوره بین سیب زمینی و آلوی لطیف شیرین نسبتی نزدیک یافته بودند بر نگارنده معلوم نیست. اما تا سالهای سال سیب زمینی را «آلوی ملکُم» می نامیدند و گویا هنوز هم در بعضی مناطق آلو می نامندش (خوراک «دوپیازه آلو»ی شیرازی که ماده ی اصلی اش سیب زمینی است هم شاهدش). بعدتر اما نام آلو برای سیب زمینی منسوخ شد و فرنگ رفته ها عیناْ واژه فرانسویِ Pomme de terre یا همان سیبِ زمینی را برای این محصول شریف و مفید و نجاتبخش برگزیدند که اندک اندک رایج و همگانی شد.
سیب زمینی اما در ایران، زود جایگاهی در خور یافت و به مذاق مردمان خوش نشست و لازم نیامد تا کسی یا کسانی دو قرن بکوشند تا ثابت کنند این هم خوردنی گوارایی است. ایرانیان سیب زمینی را کشت کردند و در خوراک های خود به کار گرفتند و از آن خورش ها و کوکوهای خوشمزه ی گوارا ساختند. سیب زمینی در روزگارِ کمیِ محصول و کشت، قاتق نان مردمان شد و شکمشان را سیر کرد و همچنان بر سر سفره های ایرانی محبوب و عزیز باقی مانده است چنانکه پخته ی پوست گرفته اش با ترشی لیته و نمک و گلپر وعده ی خوراک لذیذی به دست می دهد.
آشپزان خوش ذوق ایرانی از سیب زمینی کوکویی ساختند بس لذیذ و ساده و خواستنی، پختنش البته آسان و دلپذیر و خوردنش با همسفرگانِ نازنین گواراتر. دو سه سیب زمینی را پخته و پوست گرفته و له کنید، دو سه تخم مرغ در آن بشکنید تا به قاعده ی کوکوها چنان شود که اگر میان انگشتان گیرید سرازیر نشود. نمک و فلفل سیاه و اگر در دسترس بود سرقاشقی زعفران یا اندکی بیشتر زردچوبه مایه کوکو را به طعامی بی مانند بدل می کند، اگر پیاز یا پیازچه کوچکی هم در مایه خرد کنید که دیگر خوراک شاهانه ای آفریده اید. مایه را قاشق قاشق برگیرید و در روغن البته تفتیده ی - به سلیقه ی من حیوانی - بریزید.
کوکوی سیب زمینی با ترپلوی خوشبوی ایرانی یا لواش نازک پختِ نرم با ماست یا ترشی لیته به غایت لذیذ است. سرد شده ی آن برای صبحانه با مربای آلبالو و چای لاهیجان، به وقت چاشت، بی گمان مُمّد حیات است و مفرّح ذات.
شستن بادیه ای که مایه ی کوکو را در آن درست کرده اید، بلافاصله پس از اتمام کار، مانع خشک شدن مایه تخم مرغی بر جدار بادیه شده و کار را راحت می کند و آب را کمتر هدر می دهد. کاهلی از شما دور باد، رسم مطبخ را به جا آورید و ظروفتان را خود بشویید.
من آنچه وصف طعام است با تو می گویم / تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
شیخ اطعمه
کرگدن شماره دوازدهم













۱۳۹۵ شهریور ۳, چهارشنبه

آشپز: اعلیحضرت قدر قدرت - هفته نامه کرگدن شماره نهم

آشپز: اعلیحضرت قدر قدرت همایونی
هفته نامه کرگدن - شماره نهم
خوراک و تاریخ رابطه ی تنگاتنگی با یکدیگر دارند. چنانکه نخستین جوامع انسانی بر پایه غذا به دور یکدیگر جمع شدند و تمدن را شکل دادند. کریستوفر کلمبوس در جستجوی ادویه و البته طلا، اقیانوس را در نوردید و به کشف قاره جدید نائل آمد و تاریخ جهان را نادانسته یکسره دیگرگون کرد. جنگهایی خونین بر سر ادویه به راه افتاده و حتی استعمارگران به دنبال ادویه پای به شبه قاره گذاشتند و کردند آنچه توانستند. چنان که ولتر می گوید: «از سال ۱۵۰۰ به بعد دانه ی فلفلی در کلکته نبود که به خون آغشته نباشد.» (تاریخ و خوراک/۹۶)
پس همین زردچوبه و فلفل ناقابلی که از هر عطاری و بقالی چند سیر آن را به مبلغی ابتیاع می فرمایید، روزگاری کالای استراتژیکی بوده همانند نفتِ امروزین، که دولتهای قدرتمند برای به دست آوردنش از کشتن مردم و کشته دادن بر سر آن ابایی نداشته اند.
اما در تاریخ ایران آشپزی آمیخته با هنر و لطافت و ظرافت بوده، مشترکات بسیاری بین معماری ایرانی، موسیقی ایرانی، نقاشی ایرانی و آشپزی ایرانی می توان یافت.
خوراک باز ترین و البته هنرمندترین پادشاه تاریخ ما یعنی ناصرالدین شاه قاجار، سلیقه ی متنوعی در خوردن و نوشیدن داشته و بر سر خوانش کمِ کم دو سه نوع پلو و چلو و خورش و آش و شیرینی و مربا و شربت و افشره و دوغ می گذاشته اند. گاهی مرحوم ناصرالدین شاه از ظروف غذا به عنوان وسیله ی تخلی عصبانیت هم استفاده فرموده به ناگاه ظرف خورش یا آش را به صورت یکی از عمله ی درگاه که خطایی از او سر زده بوده است می کوبیده!
به شهادت تاریخ حتی پادشاه مذکور هم میل و عشق به آشپزی داشته و علاقه خود را با به راه انداختن مراسمی به نام آشپزان نشان می داده و تمامی شاهزادگان و روسا و صاحب منصبان را وادار به پاک کردن سبزی و پوست گرفتن کدو و بادمجان می کرده و خود رهبری عملیات را به دست داشته:
«دوشنبه ۱۸ ذیحجه، امروز روز آش است … جلوی عمارت چادر بزرگی زده بودند، اعلیحضرت قدر قدرت همایونی در صدر جلوس فرموده بودند. عمله طرب بودند. تمام ملتزمین رکاب نشسته و مشغول پاک کردن کدو و بادمجان بودند. اذن جلوس دادند، زیر دست حضرت والا نشستم. فرمودند کدو پاک کنید… بسیار کدو پاک کردم.»
«سالهای اول، محرمانه این آش طبخ می شد… کم کم واضح و رسمی شد. تا حال که تمام شاهزادگان و رجال باید حاضر شوند. از تمام کارها تلخ تر و کثیف تر است.» (روزنامه خاطرات عین السلطنه سالور)
آش موصوف، معروف به شله قلمکار بوده اما طبق گزارش ها، هر آنچه دم دستشان می رسیده در این آش می ریخته و ابداً به دستور پخت آن کاری نداشته اند، از آجیل و میوه های تازه و خشکِ درختی و برگه ها و خربزه گرفته تا قند و کدو و بادمجان و حبوبات و گوشت پرندگان و چرندگان مختلف. روشن است که آش حاصل، ربطی به شله قلمکار واقعی نداشته و قاعدتاً خوراک بی ربط بی مزه و بلکه بد مزه ای بوده که مطمئن هستم - با توجه به خوش خوراکی ناصرالدین شاه - شخص او لب به آن نمی زده و درباریان لابد می خورده و به به می گفته اند.
طبخ خوراکی که پیشنیان از آن می خورده اند، حس سفر در زمان را به انسان می دهد. «دم پختک» خوراکی است که به سبب سادگی طبخش و مواد اولیه محدودش ردپایی از خود در تاریخ و به ویژه آنچه قحطی بزرگ ایران نامیده می شود، بر جای گذاشته. کوتاه سخن آنکه بازرگانان خیّر در زمانی که مردمان دچار مضیقه ی جدی در تهیه خوراک شدند، دم پخت به مردم دادند و هزاران نفر را از مرگ حتمی نجات دادند.
برای آنکه این خوراک تاریخی را بپزید، پیاز و زردچوبه و باقالی زرد و برنج به کارتان می آید. پیازهای نگینی خرد کرده را به روغن تفتیده بریزید، شفاف و شیشه ای که شدند، گشاددستانه زردچوبه ی عزیز را اضافه کنید. باقالی زرد را پاک بشویید و در همان پیاز داغ بچرخانید، یک لیوان آب بریزید، جوش بیاورید و زیر دیگ را گم کنید. باقالی ها نیم پز که شدند، برنج را شسته و با نمک به محتویات دیگ اضافه کنید. اگر آبی هم نیاز داشت بیافزایید و بگذارید دم بکشد. نهادن چند حلقه سیب زمینی به وقت دم کشیدن بر بالای پلو و همراهی نیمروی در روغن حیوانی طبخ شده و ترشی لیته و شوری مخلوط هم البته توصیه شده که شما و خورندگانتان در انتخابش مختارید. درست کردن شوری و ترشی آن هم به روشی سحر آمیز و آنی، نسخه ای دارد که به وقتش خواهم گفت.
خوراک حاصله، پلوی خوش عطر و لذیذی است که برای سفره افطار و سحری هر دو، گواراست. به ویژه اگر همسفره گانی نیکو محضر داشته باشید.
شستن ظرف ها و پاک کردن اجاق و آشپزخانه، نگارنده و پزنده را بی تردید از نفرین اهل خانه در امان خواهد داشت.
----------------------------------------------------------------
در کانال تلگرامی هفته نامه کرگدن عضو شوید و مجله را از رادیو کرگدن بشنوید.
https://telegram.me/kargadanmagazine
#سه_شنبه_هاى_كرگدنى
#مردمیانسال
#كرگدن #قصه #داستان #شعر #گفتگو #طنز #نقد








۱۳۹۵ مرداد ۱, جمعه

شاه شام قاطرچی گری میل فرمودند!، تاملی در آبگوشت و آبگوشت خوری ۱

نان خورش بزرگ ایرانیان
آبگوشت به درازای تاریخ ایران و به اسامی گوناگون، بر سر خوان های مردمان عادی و پیشه وران و طلبه ها و کشاورزان و کاسبان بوده و گاه در تمام سال وعده ی ناهار آنها را تشکیل می داده است. آبگوشت در زمان ها و گویش ها مختلف به اسامی دیگری نیز خوانده شده است، تا همین چند دهه پیش آبگوشت ساده ای در تهران پخته و عرضه می شده است به نام یّخنی، در کتب قدما نیز به جای آبگوشت اغلب یخنی به کار رفته است. در بعضی قسمت ها و نزد برخی اقوام دیگر هم آبگوشت را نخود آب می نامند.
دکان های یخنی پزی مانند دکان های کله پزی، ابتدا آبِ گوشت با نان ترید جلوی مشتری می گذاشته اند و پس از آن نوبت پاره ای گوشت با گرد لیمو و ترشی می رسیده است.
آب گوشت هر چه بخوانیمش و از هر جا که باشد به یک قاعده است: «آبش را با نان ترید کرده بخورند و گوشتش را با گوشت کوب کوبیده با نان خورند.»(سفره اطعمه/علی اکبر خان آشپزباشی)
به نظر دریابندری این خوراک ابتکار ویژه ی ایرانیان است. به راستی هم شایسته است که این خوراک خوشمزه ی خوشبوی دوست داشتنی در جایگاهی بالاتر از پائلای اسپانیایی و پاستا و پیتزای ایتالیایی بنشیند و به جهانیان معرفی شود. 
خلاف قاعده ی معمول که ملل گوناگون خوراک خود را به بهترین شیوه معرفی می کنند و سعی می کنند بهترین و فاخرترید نسخه ی ممکن از آن را ارائه دهند، برخی ایرانیان محترم در اینجا نیز در معامله غش می کنند و با طبخ آبگوشتی بد طعم و بد بو و شیوه ی عرضه ی بی مزه و یا اغراق شده ی آن، روایتی نامربوط را به خورنده ی غیر ایرانی عرضه می دارند.
دور نیست که سامان گلریز هم روایتی نوین از آبگوشت با پنیر کاله و سوسیس تهران در سیمای ملی به ایرانیان عرضه کند. 

تاریخ و آبگوشت
آبگوشت در گذشته و در مناطقی از ایران که دسترسی به گوشت آسان تر بوده، به خوراک اول مردمان تبدیل گردیده است. آسان پزی، ارزانی، تنوع و طعم و مزه ی آشنا برای خورنده ی ایرانی و حجم سیر کننده ی آن امتیازاتی بوده اند که جای تردید برای انتخاب دیگری باقی نمی گذاشته اند. معروف است که به وقت خوراک، هر تعداد میهمان را با افزودن آب به آبگوشت می توان سیر کرد و به همین دلیل صاحب سفره ی آبگوشت از افزایش خورندگانش ترسی نداشته است.
پیشه وران و کسبه ی بازارصبح به صبح دیزی ناهار را به دست شاگردان می دادند تا به نانوایی برسانند تا آرام آرام در گوشه ی تنور نانوایی بجوشد و جا بیافتد.
محبوبیت آبگوشت طیف وسیعی از ایرانیان را شامل می شده: از طلاب مدرسه های دینی که دیزی های اشتراکی بار می گذاشته اند تا شخص شاه. در این میان هر چند آبگوشت خوری از سوی برخی از اعیان کاری جلف و سبک و عوامانه شمرده می شده است اما باز هم شاه خوش خوراکی چون ناصرالدین شاه، از مزه ی آبگوشت نمی گذشته‌!
اعتماد السلطنه در روزنامه خاطراتش و در شرح آبگوشت خوری شاه می نویسد «شاه شام قاطر چی گری میل فرمودند.» و گله می کند : «آقا جان اگر درویشی چرا به تقدیر معتقد نیستی، اگر شاهی این شام گدایی چه و این وضع پریشانی کدامست؟». علت دشمنی و تنفر مرحوم اعتماد السلطنه نسبت به آبگوشت البته بر نگارنده معلوم نگردید. 
در جای جای خاطرات پر حجم شاهزاده عین السلطنه سالور هم به خاطرات آبگوشت خوری اش بر می خوریم. همچنین آیت الله خمینی از خورندگان همیشگی آبگوشت بوده است به وجهی که بدون وقفه هر روز ناهار آبگوشت میل می کرده و به همین دلیل مورد اعتراض یکی از فرزندان قرار می گیرد. ظاهراً ایشان عادت آبگوشت خوری را تا سالهای پایان عمر نیز حفظ می کند.
از محمدرضا شاه پهلوی نیز تصویری در دست است که او را بر سر سفره ی آبگوشت نشان می دهد و بر همین اساس باید او را نیز از فرمانروایان آبگوشت خور ایران دانست.

ترکیبات
آبگوشت خوراکی است که از طبخ بخش های استخوان دار و نه چندان مرغوب گوشت و دنبه گوسفند درست می شود. گوشت به کار رفته در این خوراک لازم است از بخش های ارزان قیمت باشد و پختن آبگوشت با غیر آن نه تنها لطفی ندارد بلکه نتیجه ی کار با آبگوشت واقعی متفاوت است. همچنین طبخ آبگوشت با گوشت بوقلمون، ربطی به آبگوشت واقعی ندارد و آبگوشت تنها با گوشت گوسفند و دنبه و چربی و استخوان آبگوشت است.
البته آبگوشت مرغ و بوقلمون نیز در جای خود آبگوشت محسوب می شود، اما طباخ باید نوع گوشت به کار رفته را در نام آبگوشت خود اضافه کند و اطلاق نام عمومی آبگوشت بر آن ذنب لا یغفر و از قتل بدتر است.
پس از گوشت، لوبیای سفید و نخود از حبوبات آبگوشت رسمی و به کار بردن لپه و لوبیای قرمز بسته به نوع و سنت طبخ هر آبگوشت است. چنانکه آبگوشت تبریزی لپه در خود دارد. به کار بردن یکی دو گل پیاز و دو سه حب سیر البته در کنار گوشت واجب است. سیب زمینی ماده ی جدیدی است که از زمان سلطنت فتحعلیشاه به مطبخ های ایرانی وارد شده است و ایرانیان هر جا که خواسته اند خوراک خود را مایه دار کنند آن را با خوش سلیقگی به کار برده اند و اکنون آبگوشتِ بدون سیب زمینی قابل تصور نیست. 
زردچوبه و زعفران هم عطر و بوی ایرانی آبگوشت هستند. توصیه می کنم از به کار بردم رب گوجه فرنگی در آبگوشت حذر کنید و بگذارید با عطر زردچوبه و زعفران آبگوشت بجوشد و جا بیافتد و نگران رنگ طلایی اش نباشید. طعم رب گوجه فرنگی آنچنان قوی است که همه ی مزه ها و طعم ها را تحت الشعاع خود قرار می دهد.
به کار بردن لیموی عمانی یا غوره در آبگوشت رسمی البته طعم و مزه ی بی نظیری به آن می دهد و از الزامات است. حال ترتیب به کار بردن این مواد نیز مهم است. قهو خانه ها گوشت و دنبه و حبوبات و پیاز و گاهی یک گوجه فرنگی و لیموی عمانی را فال فال آماده کرده و با استکانی آب در دیزی ها بار می گذارند و گاهی آبش را اندازه می کنند و در ساعت آخر یک قاچ سیب زمینی به آن اضافه می کنند.
در خانه اما گوشت را بجوشانید و کف رویش را بگیرید و دو سه گل پیاز و دو سه حب سیر و حبوبات به آن بیافزایید. بعضی از مطبخیان حبوبات را از شب قبل می خیسانند که نتیجه را بهتر می کند. تا اینجای کار بین همه ی آبگوشت ها مشترک است. حال می توانید با افزودن مواد دیگر آبگوشت های متفاوت طبخ کنید. دو سه ساعتی که پخت، برای به دست آمدن آبگوشت رسمی، زردچوبه و زعفران و نمک و فلفل و لیموی عمانی یا غوره بزنید. در ساعت آخر سیب زمینی ها را اضافه کنید.
اگر این عملیات را حدود ساعت ۹ صبح آغاز کنید، حوالی ساعت ۱ بعد از ظهر آبگوشتی به غایت لذیذ و خوشبو به دست می آید و نیازی به شب بار گذاشتن دیگ نیست که این کار نابلدان است. البته نکات و ظرایفی هم در این کار وجود دارد که به وقت خواهم گفت، اما بر همین دستور عمل کنید یقیناُ نگارنده را درود خواهید گفت!
عشق یخنی دل ما برد به یغما امروز / مطبخی خیز و برو دیگ فلان نه بر بار 
شیخنا و مولانا ابو اسحاق اطعمه
لازم به ذکر نیست که عکس ها طبق معمول این صفحه از نگارنده است. بجز عکس شاه سابق بر سر خوان آبگوشت.

























۱۳۹۵ تیر ۲۲, سه‌شنبه

عدسی و تاریخ و دربند

بشر به یک جا نشینی و کشاورزی که افتاد، غلات و حبوبات را اهلی کرد و تمدن ها ساخت. غلات و حبوبات به عنوان پول رایج زمینه ساز تجارت گردیدند و روستاها و شهرها ساخته شدند. تغذیه بهبود یافت و جمعیت بیشتری توان سیر کردن شکم خود را یافتند.
با حبوبات پخته می توان خوراک های متنوع و لذیذی تدارک کرد. از آن میان عدسی از محبوترین صبحانه های گرم ایرانی است که خورندگان دائمی دارد. خوراکی به غایت خوشمزه و ساده که می توان یکبار آماده کرد و چند وعده از آن خورد. عدسی در وعده ی صبحانه از دیر باز خورده می شده و در گذرگاه ها و سر بازارها به مردم عرضه می شده است. از فواید این خوراک در می گذرم که برای هر خوراکی لاجرم می توان فوایدی پیدا کرد. علاقه ی به عدسی بزرگ و کوچک و دارا و ندار ندارد و این خوردنی صبحانه ی محبوب بسیاری است. امروز هم در بیشتر قهوه خانه های تهران عدسی عرضه می شود و از آن میان یکی، قهوه خانه ای قدیمی در میانه ی راه میدان دربند است، پاتوق رانندگان تاکسی و نانوایی بربری در کنارش. املت و عدسی را به همراه چای شیرین لیوانی و نان بربری داغ تازه عرضه می کند. سالیان سال است که در هر فرصتی سری به آنجا می زنم. عدسی اش را با تکه کره و کمی گلپر به خورندگان عرضه میکند.
عدس و لوبیا ی قرمز و چیتی و دو سه گل پیاز پوست گرفته و یک سیب زمینی پوست گرفته ی نگینی خرد شده را در دیگ بریزید و آب بر رویش ببندید و سه چهار ساعتی بپزید. در ظرف بکشید و با لیموی شیرازی و روغن زیتون بکر رودباری و گلپر و نمک و فلفل بخورید و از من هم یاد کنید.



۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه

آداب سفره و سنت میهمانی داشتن ایرانی - ۱

آداب نشستن بر سر خوان و مهمانی کردن مردمان در سنت ایرانی چنان مفصل است که اگر بخواهیم آنها را جمع آوری کنیم، بی تردید مثنوی هزارمن خواهد شد. در این موضوع، بیشتر کتب حکمی و اخلاقی فصلی را به آداب غذاخوردن و مهمانی برپاداشتن و بر سر سفره نشستن و خوان گذاشتن و خوان برداشتن اختصاص داده اند. قابوسنامه، یک باب کامل (باب دوازدهم - در مهمانی کردن و مهمان شدن) را به ایم موضوع پرداخته و آدابی را ذکر کرده که برخی از آنها همچنان در خانواده های ایرانی رعایت می شود.
«…آنگه مردم را طعام آر و تو منشین تا آنگاه که مهمانان بگویند بنشین، اما مساعدت کن و بگوی، بگذارید تا خدمت کنم، چون تکرار کنند بنشین، بنشین، با ایشان نان خور، اما فروتر از همه بنشین.»
در مذمت تعارف زیاد به مهامان بر سر سفره - امری که براستی آدمی را معذب می سازد، می گوید:
«از مهمانان عذر مخواه که عذر خواستن کار بازاریان باشد. و هر ساعت مگو که نان نیکو بخور و هیچ نمیخوری، به جان تو که شرم مدار و من خود سزای تو چیزی نتوانم ساخت… که این سخنانِ اهلِ همت نباشد…» عجبا که این سخنان عیناْ همین امروز هم بر سر سفره و بین میزبان با میهمانانش رد و بدل می شود.
اما مرحوم مغفور نگارنده ی قابوسنامه، از رسمی خوش در گیلان یاد می کند که من خود به روزگار کودکی که به دیدار اقوام پدری به شهر آباء و اجدادم یعنی رشت رفته بودم شاهدش بودم: «ما را به گیلان رسمی است نیک خوب، که چون مهمان را به خوان برند، کوزه های آب خوردن در میان خوان بنهند و صاحب دعوت و کسان او از آنجا بروند و یک تن از دور بایستد از بهر کاسه نهادن، تا چنانکه خواهند به مراد خود نان بخورند.»
ایرانیان پیش از ملل اروپایی، آداب و سنت های تخطی ناپذیری برای نشستن بر سر سفره ها داشته اند. امروز اروپاییان به ویژه انگلیسی ها به داشتن رسم و سنت سفره مفتخرند، زنده کردن سنت های نیکو و آموزش آنها به فرزندان، البته موجب تشخص و حفظ فرهنگ ملی امان خواهد شد.






۱۳۹۵ خرداد ۲۶, چهارشنبه

کوتاه از تاریخچه لبنیاتی هایی که پسوند اخوان دارند


سالیانی است که پیشوند «اخوان» را بر سر نام بیشتر فروشگاه های لبنیاتی می بینیم. آیا همه ی این فروشندگان لبنیات نام خانوادگی اخوان به همراه پسوندی بر خود دارند؟ یا همه ی این فروشگاه ها توسط چند برادر اداره می شوند؟ اخوان تبریزی، اخوان فرهادی، اخوان تاجیک و ... چند نمونه از صدها نامی است که بر سر در فروشگاه های لبنیاتی دیده می شوند.
اما اصل داستان:
حکایت نام «اخوان» بر سر در فروشگاه های لبنیاتی به دهه ۲۰ تا ۵۰ شمسی در تهران باز می گردد و داستانی کم و بیش شبیه به نام شمشیری و دکان های چلوکبابی دارد. امروز دهها چلوکبابی بی ارتباط با مرحوم حاج حسن شمشیری بر خود نام شمشیری نهاده اند و کار به جایی رسیده که کسی از گوشه ای بلند شده و نام تجاری شمشیری را به نام خود ثبت کرده و از دیگر کسانی که از این نام استفاده می کنند شکایت به محکمه برده است!
خاطره خوش سه برادر قزوینی الاصل به نامه علی آقا، اصغر آقا و آقا یوسف اخوان که نخستین فروشگاه های زنجیره ای لبنیات در تهران را در دهه ۲۰-۳۰ راه اندازی کردند سبب شده است که تا امروز هم کسانی که می خواهند لبنیاتی راه بیاندازند، نام اخوان بر خود می گذارند. شاید بدون آنکه از علت آن با خبر باشند.
این سه برادر با راهبری برادر بزرگتر یعنی علی آقا به شغل خانوادگی یعنی دامداری اشتغال داشته اند. گاوداری های آنان در حومه تهران و قزوین از بزرگترین گاوداری های زمان خود بوده است. همین گاوداری ها شاید اولین گاوداری هایی بودند که اقدام به واردات نژاد های مرغوب شیری و استفاده از شیوه ها و ابزار مدرن روز برای تولید محصولات خود کردند.
اولین فروشگاه اخوان در خیابان سعدی، چهارراه سِد علی (سید علی) افتتاح می شود و به روزگار خود مرغوب ترین و بهترین شیر، ماست، خامه و سر شیر را به پاکیزه ترین راه ممکن به مردم عرضه می کند. پاکدستی و درستی برادران اخوان و کیفیت محصولاتشان، سبب اقبال مردم به آنان می شود و کارشان روز به روز گسترش می یابد به وجهی که فقط در خیابان سعدی، دو - سه شعبه و در دیگر نقاط تهران مثل چهار راه یوسف آباد (پایین)، شعباتی را افتتاح می کنند.
فرزندان ذکور این سه برادر هیچکدام به شغل پدری اهتمام نورزیدند و همگی یکسره به کسوت پزشکی در آمدند و امروز زندگانشان در آمریکا روزگار می گذرانند.
پس از فوت برادران اخوان، اداره ی فروشگاه هها به دست شاگردان آنها افتاد و آنها هم رفته رفته برای خود کسب و کار مستقلی راه انداختند و نام اخوان با پسوند نام خانوادگی خود را بر دکان های خود نهادند و اکثراْ هم به همان سیاق و شیوه ای که آموخته بودند به تولید و عرضه محصولاتی با کیفیت پرداختند.
در سال های ۷۰ و ۸۰، کارخانه های لبنیات رشدی قارچ گونه یافتند و محصولات رنگارنگ و البته بی مزه و کیفیتشان بازار را قرق کردند. دکان های سنتی لبنیات فروشی رو به ورشکستگی و نابودی رفتند و همه به فکر تغییر شغل خود بودند. در پایان سالهای نود وقتی شور و شوق مصرف محصولات بی کیفیت کارخانه ای و ماست های نشاسته ای و ژلاتینی و بتونه مانند فرو نشست، باردیگر خرید محصولات سنتی لبنی رونق گرفت و دکان های متعددی شروع به کار کردند و بیشتر آنان از نام اخوان وام گرفتند. احتمالا بدون آنکه چرایی و دلیل آن را بدانند.
من برای خرید ماست و شیر و خامه و سر شیر انتخاب دیگری جز لبنیات سنتی ندارم و همین جا انزجار و بلکه نفرتم را از کارخانه های لبنیاتی اعلام می کنم.

عکس از سایت روزنامه دنیای اقتصاد


۱۳۹۵ خرداد ۲۴, دوشنبه

سنت خوراک تعارفی دادن


رسم غذا به تعارف به همسایگان دادن سنتی دلپذیر و دوست داشتنی بود و هست. مادرم - که خداوند او را حفظ کناد - وقت ناهار هر کس را که در نزدیکی خانه ما بود و ظن به تنهایی یا ناتوانی اش در تهیه غذا می رفت از دستپختش بی نصیب نمی گذاشت.
کارگر و رفتگر و همسایه ی تنها و نانوا و نمکی، سر ظهر در خانه ما سهمیه ای داشتند. مادرم سینی غذا را را با سبزی خوردن و ماست و نان و تنگ آب خنک یا شربت حاضر می کرد و ما به تعارف به دستِ خورنده اش می رساندیم. بعضی هم خود، در خانه ی ما حاضر شده و با خودبرکت آورده و ناهار را همان جا میل می کردند.
هنوز هم مادرم با درد پا و سختی حرکت، کم پیش می آید خوراکی بپزد ولو گوجه و تخم مرغ ساده، و سهم زن پا به ماهِ همسایه و پیرمرد تنهای روبروی خانه را در آن نگنجاند. این به ضیافت خواندن آدمهای دور و نزدیکش در ماه مبارک به اوج می رسد و به وقت افطار سینی های آماده را به در خانه ها می فرستد و یا خانواده و دوست و آشنا را به افطاری می خواند. از این ضیافت های افطاری ساده و خوشمزه، خودم و دوستان جوانی ام خاطرات زیادی داریم. مادر، خالصانه اعتقاد دارد که این روزیِ مردمان است که اینجا فرود آمده و ما مامور عرضه اش هستیم و چه راست می گوید.
رزق ما با پای میهمان می رسد/میزبان ماست هر کس شود میهمان ما (صائب تبریزی)



۱۳۹۵ خرداد ۱۳, پنجشنبه

آشپزی برای مردان



جاحظ که تالیف کتاب «التاج» را بدو منسوب می دارند، در همان کتاب می نویسد:«آیین پادشاهان ایران این بود که هر کس را پرخوار و حریص و شکم پرست می یافتند، وی را از صف محترمین جدا ساخته با زیردستان ردیف می کردند و به طبقه بذله گویان و هزل سرایان ملحق می ساختند و با دیده حقارت بدو می نگریستند.»
و چنین است که ملتی با میراث آشپزی چند هزار ساله و تنوعی بی نظیر در مزه ها و طعم هایی منحصر به فرد، هنوز هم کم و بیش سخن گفتن و نوشتن از آشپزی و تحقیق درباره آن را بی اهمیت و بلکه امری ناپسند و نشانه شکمبارگی و حرص و پرخواری می داند! 
آشپزی ملی ما، کما بیش سرنوشتی مانند موسیقی ملی امان داشته، سینه به سینه به سعی و همت عاشقان به حیاتش ادامه داده و تکیه اش بر حافظه ی مردمان بوده است. اگر بخواهیم منابع مکتوب آشپزی ایرانی را بشماریم از انگشتان یک دست تجاوز نخواهد کرد.
در سالهای نه چندان دور است که آشپزی نویسی کم کم به راه می افتد. تالیفات گوناگونی به بازار می آیند و از آن میان کتاب خانم رزا منتظمی و «کتاب مستطاب آشپزی» نجف دریابندری بزرگ، نامشان بیشتر شنیده می شود. 
در سالهای اخیر، به لطف اینترنت و گوگل (چه سرچ انجین و چه ترنسلیت!)، تعداد مولدین کتاب آشپزی هم زیاد شده است البته که بیشتر این «تولیدات» در حوزه آشپزی فرنگی هستند. 
آشپزی ایرانی به عنوان بخش جدانشدنی فرهنگ ملی ما، نیازمند توجه و تحقیق بیشتری است. تنوع قومی و آب و هوایی سرزمین مادری امان سبب گردیده، آشپزی ایرانی گوناگونی و تعدد بی نظیری داشته باشد که برای مثال می توان از وجود بیش از ۵۰۰ نوع آش مختلف در سراسر این سرزمین نام برد. در مورد رابطه اهمیت آشپزی ملی و ارتباط آن با موضوعات تاریخی و حتی تمامیت ارضی و امنیت ملی می شود مقاله ها نوشت.
دربیشتر خانه های ما، زحمت پخت و پز بر عهده زنان خانه است و مردان از این هنر بی نصیب. اگر مردان می دانستند که چه لذتی در پخت و پز هست بی تردید وقت شایانی را به این هنر اختصاص می دادند. اصرار دارم که آشپزی هنر است و آشپز هنرمندی است که از ابزارهای بی شماری برای خلق اثرش استفاده می کند و بر حس های بینایی، بویایی و چشایی و حتی شنوایی مخاطب/خورنده اش تاثیر می گذارد. 

بیایید با ورود به عرصه این هنر، با یک تیر چند نشان بزنید: اول، از این رهگذر، فرهنگ ملی و آشپزی مادری امان را بشناسیم، دوم، با بر عهده گرفتن بخشی از زحمات خانه از خورنده صرف به خالق هنرمندی تبدیل شویم و بی شک مورد ستایش همسر قرار گیریم و سوم با آموختن و تجربه کردن طبخ چند خوراک، از وابستگی به غذای ناسالم فست فود، در اوقات تنهایی، خود را برهانیم.




۱۳۹۵ خرداد ۱۰, دوشنبه

کافه لقانطه، از اولین کافه رستوران های مدرن ایران

لقانطه در خاطرات تهرانی های قدیم جایگاه ویژه ای دارد: اولین کافه رستوران مدرن که طبقه اعیان تهران در آنجا رفت آمد داشته اند. رواج کافه های این چنینی در ایران نماد آغاز تحولی اجتماعی هستند. عصری که در آن شکل مناسبات اجتماعی رفته رفته تغییر کرد.
در فرهنگنامه ذیل لغت لقانطه چنین نوشته شده است:
«لقانطه . [ ل ُ ق/ طِ ] (اِ) این کلمه ظاهراً یونانی است و در مملکت عثمانی به معنای رستوران است . و عثمانیها قاف نویسند و کاف تلفظ کنند (لکانته ) و در ایران به غلط آن را با قاف نوشته و هم قاف تلفظ کنند.» و فرهنگ معین آن را مختصر و مفید میهمان خانه و رستوران معنی کرده است.
کافه لقانطه به روایت معمرین در میدان بهارستان حوالی خیابان اکباتان جای داشته، ساختمانی بزرگ با معماری دوره قاجار و با دیوارهایی مزین به نقاشی ها عظیم به سبک همان دوره. این بنا را باغی دلگشا با حوضی بزرگ که بر روی آن قایق هم میرانده اند در بر گرفته بوده است.
جعفر شهری می نویسد: «در ابتدای اين خيابان(باب همايون) كافه ای بود به نام «لقانطه» كه آن را مردی به نام غلامحسين خان لقانطه داير كرده صورتی آبرومند به آن داده و مشابه آن يكی هم در ميدان بهارستان برپا ساخته بود.در جلوی اين لقانطه حوض كاشی زيبايی وسط پياده رو ساخته بود كه از نهر خيابان لوله كشی شده، فواره ای در وسط آن فوران می نمود، علاوه بر جريان قسمتی از آب نهر كه از آن عبور می كرد و دور آن را گل و گلدان و قليان های بلور بادگير نقره چيده حاشيه كنار نهر خيابان را چمن كاری و گلكاری نموده صفا و جلا و زيبايی جداگانه بدان داده بود.علاوه بر داخل قهوه خانه كه مشابه همين حوض را ساخته در و ديوار و سقف آن را با عكس ها و تابلوها و ديواركوبها (تك لاله يا دو شاخه و چلچراغهای متعدد زينت نموده، تابستانها با چيدن ميز و صندلی در پياده رو و زمستانها از مشتريان در داخل پذيرايی مي نمود. بنا بر رسم زمان چای و قليان در درجه اول متاع اين كافه يا لقانطه يا قهوه خانه بود و قهوه دومين آن كه هنوز در اينجا خلاف ساير قهوه خانه های ديگر كه در آنها فروش قهوه به كلی از ميان رفته بود، به طالبان فروخته می شد و در تابستان ها انواع شربت آلات مانند شربت به ليمو،سكنجبين، شربت آلبالو، شربت ريباس و همچنين بستنی و فالوده كه عرضه می گرديد.
اگرچه اين كافه مانند تمام قهوه خانه ها از پيش از آفتاب داير و بعد از دكاكين تمام كسبه تعطيل می گرديد اما جوش و جلای آن از دو سه ساعت به غروب مانده تا يكي دو ساعت از شب گذشته بود كه اعيان و رجال با اسب و كالسكه، درشكه و اتومبيل های سواری خود، كه اين مركب كم كم و تك و توك زير پای بزرگان پيدا شده بود، در آنجا تفريح و وقت گذرانی می كردند و كافه ای بود تقريبا گران قيمت كه دو برابر قهوه خانه های ديگر پول می گرفت و به اعيان و اشراف و اداره ای هاي والا مقام و فرنگ ديده ها و روزنامه نگاران و نويسندگان اختصاص يافته بود.» (تاریخ اجتماعی تهران - ج ۱، ص ۳۴)
البته این حکایت جعفر شهری از شعبه باب همایونٍ کافه لقانطه است و آنچه پیش تر وصف شد، کافه لقانطه واقع در بهارستان بود که متاسفانه ساختمانش در نوسازی های دوره پهلوی از میان رفت. 
خاطراتی را هم که من از کهن سالان در مورد لقانطه شنیده ام، بیشتر در مورد شکوه و زیبایی همین بنا و طرز پذیرایی و عرضه بستنی به سبک غیر ایرانی بوده است.
خوشبختانه خسرو خورشیدی در کتاب «آن روزگاران تهران» (کتابسرا- ۱۳۹۲) آنچه از لقانطه بهارستان در یاد داشته را به سیاه قلم کشیده است.
درباره لقانطه و کافه های قدیم تهران بازهم گفتنی هست...




۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

سوهان شاهکار شیرینی پزی ایرانی

طعم سوهان مرغوب قمی که به شیوه سنتی و مواد درجه یک پخته شده باشد، با هیچ نوع شیرینی در عالم قابل قیاس نیست. طعم کره حیوانی و پسته و شیرینی ملایم و تردی و اندکی طعم برشتگی آرد جوانه گندم، ترکیبی بهشتی به دست داده است. اختراع آن به روایت آقای سید علی عارفی (تولید کننده مشهور سوهانی با همین نام در قم) حاصل ذوق و ابتکار شخصی به نام ملا ابراهیم شماعی بوده است. بعضی منابع داستانی در مورد مناسبت این اختراع ذکر کرده اند که مربوط می شود به مراسم افتتاح صحن عقیق در قم و به عهد ناصرالدین شاه قاجار.
آنچه مسلم است قبل از سلطنت این پادشاه خوش سلیقه - البته در خوراک - نشانی از سوهان قمی نداریم. آنچه که تبدیل به سوهان شده است بی تردید ریشه در نوعی حلوا دارد. بیشتر شهر های ایران حلواهایی مخصوص به خود دارند که با مواد در دسترس طبخ می شود، از این میان حلواهای یزدی و کاشانی و تبریزی شاید مشهور تر باشند.
من خود، چندین نوبت برای ابتیاع حلوای کاشانی رنج سفر یکروزه از تهران تا کاشان را به جان خریده ام!
فکر می کنم سوهان نیز نوعی حلوای محلی بوده است که با ذوق آزمایی مرحوم ملا ابراهیم شماعی تبدیل به چنین شاهکاری شده است.
زمانی در شهر قم ۷-۸ تولید کننده سوهان وجود داشت که از آن میان حاج حسین سوهانی و پسران با لوگویی که تصویر یک زرافه بود، از بقیه مرغوب تر و معروف تر بود. بعدها که کارگران خرده پای کارگاه های بزرگ به قصد کسب سود مالی وارد این عرصه شدند، آنقدر سوهان نامرغوب با اسامی عجیب و غریب مشابه حاج حسین ... تولید شد که نام حاج حسین سوهانی و پسران از یادها رفت. (اکنون به نام پسران حاج حسین فعالیت دارند).
سوهان هایی که در فروشگاه های خروجی قم فروخته می شد/می شود با بدترین کیفیت و مواد اولیه تهیه میگردید / و لابد می شود! طعم و مزه و رنگ و رویی که هیچ ارتباطی با عطر و طعم مزه و تردی سوهان اصل قم ندارد.
سوهان قم از آرد جوانه گندم، زعفران، هل، کره حیوانی و تخم مرغ و پسته مرغوب درست می شود و امروز تولیدش منحصر به قم نیست! مثلا یکی از بهترین سوهان هایی که خورده ام تولید کارگاه و دکانی است در تهران، نزدیکی پل سید خندان که ۷-۸ سالی است مشتری آنها هستم. کارگاه سوهان پزی اشان پشت همان دکان است و درش به روی کسانی که می خواهند از نزدیک پخت سوهان را ببینند باز است و محصولشان بی نهایت عالی و مرغوب و تازه است. (نام و نشان فروشگاه: حاج عباس سلطانی، خیابان شریعتی جنوب به شمال، نرسیده به سید خندان)
قطاب فوق العاده ای هم دارند که حیفم می آید به خوردنش ترغیبتان نکنم، قطابی که در تصویر می بینید، نرم و با مزه شیرینی ملایم و طعم هل و البته پر از پسته. برای بهترین دوستانم همیشه این قطاب را هدیه می برم.
حیفم آمد شما را به چشیدن طعم این دو محصول فوق العاده دعوت نکنم.
به نظرم باید کسانی را که برای فرهنگ آشپزی ملی امان ارزش قائل هستند و به آن وفادار مانده اند معرفی و تشویق کرد و دست متقلبان را هم رو کرد!
یک نکته: هیچوقت نفهمیدم چرا لوگوی حاج حسین سوهانی و پسران عکس یک زرافه بود!





۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

با سنت غنی آشپزی چرا تقلید می کنیم؟

اگر منبع را اشتباه نکنم، کارل مارکس در ۱۸ برومر می گوید: « تاریخ خودش را تکرار می کند، نخست به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی!». در حوزه رستورانداری و امر فروش غذا در کشورمان، مصادیق این فرمایش جناب مارکس به وفور یافت می شود. از بدل رستوران آمریکایی Shake Shak که در خیابان میرداماد تهران باز شده و از رستوران اصلی فقط نامش را بر خود دارد، تا مرغ کنتاکی که با تقلب خود را شعبه اصلی معرفی می کند، هر چند که برند اصلی هم آش دهان سوزی نیست!
اما چرا تقلید و تقلب؟ آن هم به بدترین وجه ممکن؟ شما که بلدید رستوران را مدیریت کنید چرا از نام دیگری مایه می گذارید تا به ناچار دائم مقایسه شوید؟ شیوه برخورد و سلوک این نوگلان باغ (!) رستورانداری با مردم، خود حکایت دیگری است که در وقتش به آن خواهم پرداخت.
در میان انبوه رستوران های تازه تاسیس در تهران، خانه استیک مم مد، جالب توجه است. این رستوران ایده اصلی خود را از رستوران «نصرت» که در استانبول و دبی شعبه دارد به عاریت گرفته و سعی کرده کپی تر و تمیزی از آن ارائه دهد.
خدمه - که فقط در حضور مدیر رستوران بسیار مودب هستند - دقیقن مانند نصرت، عمومن سبیل مردانه ای دارند و به همان نحوی که خود آقای نصرت به آماده کردن غذای مشتریان بر سر میزشان می پردازد، عمل می کنند. البته بر اساس همان قانون مارکسی پیش گفته!
همه چیز ظاهرن خوب است، اما امان از شبی که آقای مدیر در رستوران حضور نداشته باشد! خدمه محترم تبدیل به لات های چاله میدان می شوند، به همدیگر فحش می دهند، به مردم بی اعتنا هستند، حتا با یکدیگر شوخی های جلف و جسمی می کنند! غذا را آشفته و به هم ریخته سر میز می آورند و ...
عیبش را گفتم هنرش را هم باید بگویم، همبرگر عرضه شده در این رستوران - به وقتی که مدیرش در آن جا حضور داشته باشد - یکی از بهترین همبرگر هایی بوده که در عمرم خورده ام. اما غذاها و دیگر پیش غذاها - یا به قول خودشان ساید ها! ـ حکایتی دارد.
سالادش، سالاد کاهوی پیچ به همراه گوجه فرنگی و خیار است و سس آن هم عبارت است از سرکه بالزامیک و روغن زیتون، اما نحوه عرضه آن به مشتری چنان است که انگار سالادی منحصر به فرد از میوه های جنگلی آمازون و سبزی های کوهی تبت ترکیب کرده اند!
بقیه اوضاع هم به همین ترتیب است، میزان افاده و نازی که برای عرضه غذا به خرج می دهند با خود غذا همخوانی ندارد و البته آنها هم پول ادا و اطوارشان را می گیرند و آنچه در این میان گمشده، طعم های اصیل و واقعی و احترام به خورندگان و میهمانان است.
تقلید کردن آنهم ارائه نسخه ای بومی از آنچه در مکان دیگری به شیوه دیگری عرضه می شود، فی نفسه بد نیست، به شرط آنکه احترام به مصرف کننده و حفظ و ارتقای کیفیت در نظر گرفته شود.
عکس ها از شخص آقای نصرت و بدل ایشان در تهران گرفته شده است.




۱۳۹۵ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

تو دار پلو، خوراکی قدیمی

تودار پلو
«آن چنان باشد که اشکم ماکیان و تذرو و دیگر پرندگان با اسباب فسنجان و گردو و انار دانه و ترشی انار با گلٌه (دانه، حبه - Gelle) و دیگر دارو ها آغشته بوَد بیاکنند و به میان پلو نهند، و بس نامدار و خوردنی است.» نادر میرزا قاجار - خوراک های ایرانی
و این دو فقره از ماکیانی است که اندرون آن با اسباب فسنجان و سبزی های معطر آکنده شده و آلو و کشمش از نوشتجات قدیمی بدان افزوده گردیده، روغن تافته و زعفران بر آن ریخته و در تنور فر گذارده ایم، به شهادت خورندگان فی الواقع نامدار و خوردنی بود!









۱۳۹۵ فروردین ۲۹, یکشنبه

بزم آورد یا ساندویچ ایرانی!


یکی دو نسل پیش از ما، اصطلاح «قاضی/غازی» برای غذایی که لای نان پیچیده شده، بسیار متداول بود. البته اصل کلمه که هنوز کم و بیش در زبان عربی برخی از کشورها رواج دارد « لقمة القاضی/ الغازی» بود که با هر دو شیوه نوشتن صحیح است معنی آن «لقمه ی قاضی» یا «لقمه ی جنگجو» است. در هر دو این مشاغل، قاضی ای که از صبح به مسند قضا تکیه می زد و تا شام به قضاوت و سربازی که از طلوع آفتاب تا غروب به نبرد و «غزا» مشغول بود، فرصتی برای صرف غذا باقی نمی ماند. پس غذا را لقمه کرده برای قاضی می بردند و سرباز هم در توشه جنگی خود لقمه ای برای سد جوع حمل می کرد.
«لقمة القاضی/غازی» در زبان فارسی به «قاضی» تقلیل پیدا کرد و در سالهای گذشته مادران برای ناهار فرزندان در مدرسه از شام شب یا نان و پنیر صبحانه «قاضی» می ساختند و به دست فرزند می دادند تا گرسنه نماند.
اما این لقمه ها یا ساندویچ ها در ایران، بزم آورد (با فتحه ب ) خوانده می شدند و وقتی معرب شد به زماورد ( با ضمه بر ز) نامیده شدند. زماورد در زبان عربی این چنین معنی شده است:
زُماوَرد: ( اسم )
الزُّمَاوَرْدُ : طعامٌ من البيضِ واللحم
الزُّمَاوَرْدُ : الرُّقاق الملفوف باللحم
الزُّمَاوَرْدُ : حلوى يقال لها لقمةُ القاضي ، ولقمةُ الخليفة
و در منابع فارسی به لقمه ی ساخته شده از ورقه های گوشت بریان و تخم مرغ پخته که دانه ها و سبزی های معطر بر آن بریزند و افشره لیموی تازه و سرکه بر آن بچکانند و نمک بر آن بپاشند و در نان نازک بپیچند، گفته شده است.
می گویند، پادشاهان قدیم و جنگاور ایران در میدان جنگ، بزم آورد را سواره به جای ناهار و شام میخورده اند.
نوع دیگر همین لقمه ها خوراکی است به نام دلماج، این خوراک در بین کردها و اقوام دیگر کوچ نشین رایج بوده و هست (ممکن است نام های دیگری داشته باشد). ترکیب نان خشک آب زده و پنیر و سبزیجات تازه یا خشک و گردوی خرد شده، که با دست گلوله کرده و سواران و مسافران می توانستند این لقمه ها را در حال سواری و کوچ بخورند.
بزم آورد ما یا همان زماورد شباهت تامی با آنچه ابتکارش منسوب به ارل (Earl سومین درجه القاب پادشاهی انگلستان بعد از دوک و مارکوئاس است) ناحیه ساندویچ انگلستان - مرحوم جان مونتاگو، ارل چهارم ساندویچ -است داشته. به جز آنکه ارل مذکور نمیتوانسته از پای میز قمار بلند شود و از این حیث بزم آورد ما پیشینه ی افتخار آمیز تری دارد!
عکس ها هم از بزم آورد من!، در روزی که هزارتا کار داشتیم و فرصت غذا پختن نبود، به ناچار یک بزم آورد بزرگ با پاره های مرغ بریان و سس خردل و مایونز و سبزی تازه و پیازچه و روغن زیتون ترتیب دادم.


























۱۳۹۵ فروردین ۲۲, یکشنبه

تاریخچه رستوران های تهران - ۲، لئون

لئون - تاریخچه غذاخوری های تهران ۲
لئون که امروز تبدیل به یکی از برندهای معروف رستوران و کافه در تهران شده است، در اصل متعلق به پیرمرد ارمنی محترمی بود که در خیابان آبان جنوبی، کوچه آرنگ زندگی می کرد، دکان «اغذیه فروشی» او در همین خیابان آبان جنوبی، نبش کوچه ورشو قرار داشت. مسیو لئون ـ انطور که مشتری هایش صدایش می کردند - در این دکان کوچک، مشروب و غذاهای خوشمزه و انواع مزه ها را می فروخت.
با وقوع انقلاب، به دکان او ریختند و شیشه هایش را شکستند و مغازه را به آتش کشیدند. سالهای ۶۴-۶۵ هنوز مغازه درهم شکسته و دودزده باقی بود. شیشه های شکسته مشروب را می توانستی ببینی. یخچال ویترینی بزرگ شیشه هایش شکسته بودند. وضعیت غمباری که مانع می شد مسیو لئون حتا به فکر تمیز کردنش بیافتد. او به همراه همسرش، مادرش و دو پسر (فکر میکنم فرزندی هم خارج از کشور داشت) و عروس هایش در خانه قدیمی بزرگی زندگی می کردند. هر دو پسر بیکار بودند و لئون تنها کاری که در آن مهارت داشت گرداندن مغازه اغذیه فروشی اش بود، یادم هست که زندگی اشان در فقر و سختی می گذشت.
لئون مانند بسیاری از هموطنان ارمنی دست به کار تولید خانگی عرق کشمش شد. به روایت بزرگ ترها که مشتری پر و پا قرصش شده بودند، عرق لئون بی نظیر بود، با کیفیت و خالص. مادام «سدا» همسر هنرمند و نقاش لئون خوراکهای خوشمزه ارمنی می پخت و مشتریان و دوستانی که برای خرید عرق اعلاء می آمدند، همانجا دمی هم به خمره می زدند و از مزه های لذیذ مادام سدا می خوردند.
هفته ای نبود که پاسداران کمیته منطقه به خانه او هجوم نبرند. در این حمله ها تمام وسایل عرق گیری اش را به تاراج می بردند و شیشه هایش را می شکستند بعد با گرفتن تعهد آزادش می کردند. هر بار قول می داد فقط به همکیشانش عرق بفروشد، ولی کمتر ارمنی ای عرق می خرید!
چهره شریف و مردانه لئون را هرگز فراموش نمی کنم، که با شلوار نیمدار و پیراهن یقه خرگوشی قدیمی ولی بسیار تمیز و اتو کرده، و ته ریش بر صورت و سیگار به لب دوباره برای خرید کشمش و بطری شیشه ای به بازار می رفت. در زمان درگیری های گاه به گاه لئون با کمیته، کارش با یکی از پسرانش به نام سرژ که با همسر و فرزند - یا دو فرزندش، یادم نیست - در همان خانه زندگی می کردند، به اختلاف کشید و پسر را از خانه اخراج کرد، سرژ و خانواده دو سه هفته ای را میهمان خانه ما بودند و بالاخره به یونان (یا مقصد دیگری در اروپا) مهاجرت کردند.
امروز رستوران لئون در تهران به شهرت فراوانی رسیده و یکی از پسران یا نوه های لئون به ایران بازگشته و پیشه خانوادگی را احیا کرده است. اولین شعبه را در همان خیابان آبان جنوبی در همان دکان قدیمی که حالا دوباره سازی شده ، افتتاح کرد و امروز در بهترین نقاط شهر شعبه دارد.
البته در سایت رستوران لئون این فرزند یا نوه تاریخچه ای را از شغل خانوادگی ذکر کرده است که صحت و سقم آن به شهادت معمرین به شدت مورد تردید است!
https://telegram.me/niushacook


آشپزی ایرانی، هنری پر راز و رمز

«در آشپزی ایرانی راز و رمزی برگرفته از فرهنگ ایرانی نهفته که به جوهره ی آن ویژگی خاصی بخشیده و آن را شهره آفاق کرده است. به قولی "رندی و پرده پوشی" که از ویژگی های هویت فرهنگی ایرانیان است، به فرهنگ آشپزی ایرانی تسری پیدا کرده و در غذاهای آن نیز آشکارا نمود یافته است. غذاهای ایرانی مانند قیمه، قورمه سبزی، آبگوشت و جز آن همگی پر از مواد در هم آمیخته ای است که اجزای آنها گم و پوشیده اند و با غذاهای غربی مانند "استیک گوشت " یا دیگر غذاهایی که ساده و بی پرده و عیان هستند، تفاوت دارند ( خوراک و فرهنگ ۵۲۵)» - آشپز و آشپزخانه، پژوهشی انسانشناختی در تاریخ اجتماعی هنر آشپزی، علی بلوکباشی - تهران، انتشارات فرهنگ جاوید ۱۳۹۵

https://telegram.me/niushacook